موضوعات
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان ♥♥♥♥عکس جدیدترین و زیبا ترین عکسهای 2013♥♥♥♥ به روزترین های اینترنت 12 / 6 / 1391برچسب:, :: :: نويسنده : ♥♥♥♥Reza♥♥♥♥
12 / 6 / 1391برچسب:, :: :: نويسنده : ♥♥♥♥Reza♥♥♥♥
توی فامیل رقابت نانوشته ای بین خاله قمر الملوک و آقای تقدیسی داماد بزرگ فخر الملوک خانم و عزراییل در جریان بود. هیچ کس از سن و سال این دو بزرگ فامیل چیزی نمی دانست، به نظر می رسید که تاریخ تولد دقیقشان را روی سنگ نبشته یا پاپیروس حک کرده بودند و در آتش سوزی پارسه به دست اسکندر از میان رفته بود. دایی همایون همیشه می گفت که اسم این دو نفر از لیست عزراییل جا افتاده. میمنت خانم می گفت وقتی کسی تا یک سنی نمیرد، دیگر به این آسانی ها نمی میرد. سالها گذشت و ما بچه هایی بودیم که بزرگ شدیم و به میان سالی رسیدیم و این دو نفر همان طوری که همیشه بودند پیر، چروک و قدیمی توی میهمانی های کسالت بار فامیلی، با چشمهایی آب مروارید آورده، گوشهایی سنگین، دور از دسترس و فرتوت بالای مجلس می نشستند و سالها و سالها می گذشت. حضورشان یاد آور این بود که مرگ می تواند موهبتی بی بدیل باشد.
![]() ادامه مطلب ... 12 / 6 / 1391برچسب:, :: :: نويسنده : ♥♥♥♥Reza♥♥♥♥
صبح ها مسیر ثابتی دارم و اگر عجله نداشته باشم آنقدر در ایستگاه منتظر می مانم تا تاکسی مورد علاقه ام برسد. در واقع راننده این تاکسی را دوست دارم. راننده پیر و درشت هیکلی با دست های قوی و آفتاب سوخته و چشم های مشکی رنگ است که تابستان و زمستان سر شیشه ماشین را باز می گذارد و با آنکه چهار سال است بیشتر صبح ها سوار ماشینش می شوم فقط سه چهار بار صدای بم و خش دارش را شنیده ام. ماشینش نه ضبط دارد، نه رادیو و شاید همین سکوت، حضورش را این چنین لذت بخش می کند. ما هر روز از مسیر ثابتی می رویم، فقط چهارشنبه های آخر هر ماه راننده مسیر همیشگی مان را عوض می کند. یکی از چهارشنبه های آخر ماه به او گفتم «از این طرف راهمون دور می شه ها.» «می دونم.» دیگر هیچ کدام حرفی نزدیم و او باز هر روز از مسیر همیشگی می رفت و چهارشنبه های آخر ماه مسیر دورتر را انتخاب می کرد.
![]() ادامه مطلب ... 12 / 6 / 1391برچسب:, :: :: نويسنده : ♥♥♥♥Reza♥♥♥♥
![]() ادامه مطلب ... 12 / 6 / 1391برچسب:, :: :: نويسنده : ♥♥♥♥Reza♥♥♥♥
![]() ![]() |